دختری در کافی شاپ و.....

[iman 5]

هیچ وقت از کافی شاپ خوشم نیامده. وقتی که آدم هی رنگارنگ رو می بینم که به زور دارند به هم لبخند می زنند ، حالم به هم می خوره.

بعد از مدته یک روز عصر رفتم به یکی از کافی شاپ ها ، همینطور که داشتم به مردم نگاه می کردم ، دیدم یک دختر آدامس فروش کوچولو آمد تو و رفت پشت میزی نشست.

برایم جالب بود! پیشخدمتی که خیلی ادعای انسانیتش می شد به سمت آن دختر یورش برد تا اونو بیرون بیاندازد.

دختر بچه با اعتماد به نفسی کامل به پیشخدمت گفت:پولش را می دهم هیچ چیز مجانی ای نمی خواهم!

کمی پایش را تکان داد و در حالتی که زیر نگاه سنگین بقیه بود به پیشخدمت گفت:یه بستنی میوه ای چند است؟

پیشخدمت با بی حوصلگی گفت : 5 هزار تومان

دختر بچه دست کرد توی جیبش و پولهایش را بیرون آورد و شروع به شمردن کرد

سپس پرسید:یک بستنی ساده چقدر است؟

پیشخدمت بی حوصله تر از دفعخ ی قبل گفت : سه هزار تومان

دخترک گفت: پس یک بستنی ساده لطفا!

پیشخدمت یک بستنی برایش آورد که فکر نمی کنم زیاد هم ساده بود.(احتمالا مخلوطی از ته مانده بستنیها)

دخترک بستنی را خورد و سه هزار تومان به صندوق داد و رفت.

وقتی که پیش خدمت برای بردن ظرف بستنی آمد ، دید دخترک کنار ظرف بستنی دو تا هزار تومانی مچاله شده گذاشته بود برای انعام.

اونجا بود که می خواستم...........

[ircfc 285]

درود

بسیار زیبا بود

ممنون

موفق باشید