رفتن به مطلب
برای اطمینان افزونه حرفه ای Yoast SEO Premium + extensions و قالب حرفه ای BeTheme - Responsive Multi-Purpose بصورت رایگان در سایت قرار گرفت. هر افزونه و قالب که مد نظر دارید با قیمت نصف از سایت های مشابه قرار می گیرد ×

رو سیاهم، سیامک

امتیاز دادن به این موضوع:


براي جلوگیری از تکراری شدن تاپیک ها قبل از ارسال از قسمت جستجوی سایت استفاده کنید. تاپیک های تکراری حذف خواهند شد.

تاپیک ها باید در انجمن های مناسب زده شوند. قبل از ارسال تاپیک عنوان انجمن را بخوانید.

ارسال‌های توصیه شده

سیامک دوست ما بود. از آن آدمهای همیشگی، از آنهایی که به بودنش عادت داری، به حضورش، به دست دادن و بغل کردن و روبوسی اش، به ساز زدنش، به رقصیدنش. از آنهایی که به همیشگی بودنش عادت کرده ای و همیشه در اولویت هایت او را می گذاری آخر، چون ممکن است فردایی باشد که دیگر فرصتی نباشد، اما سیامک همیشه بود، سیامک همیشگی بود.

سیامک شاخص بود. هم برای اینکه گوشهایش یک زائدهء عجیب داشت، و هم برای آنکه وقتی دوست و آشنایی را می دید آنقدر طرف را در بغلش فشار می داد و ماچ مالی می کرد که آن بنده خدا یا خنده اش می گرفت یا عصبانی می شد… و ما دوستش بودیم، و ما همیشه خنده مان می گرفت. سیامک، با آن گوشهای عجیبش، خنده های بلندش، ماچهای پر سر و صدایش، محبت بیش از اندازه و رفاقت لوطی وارش، همیشگی بود اما کمتر به حساب می آمد، کمتر دیده می شد. سیامک همیشه آنجا بود، اما وقتی نبود کسی سراغش را نمی گرفت، کسی به یادش نمی افتاد.

چند روزی مانده بود به عید ۱۳۷۹٫ پاساژ را متر می کردیم، در همان دورانی که تنها تفریحمان اندازه گرفتن روزانهء طول و عرض پاساژ بود که مبادا چند سانتی از روز قبل کمتر شده باشد. سر و کلهء سیامک از دور پیدا شد. ما حوصلهء روبوسی های طولانی و بغل کردن های سفت و سختش را نداشتیم. پریدیم پشت یکی از دیوارها: پنهان شدیم، قایم شدیم، گم شدیم، نامرئی شدیم، نیست شدیم. سیامک آمد، رد شد، ما را ندید، رفت.

فردای آن روز سیامک رفت سفر و ما او را ندیدیم. رفت با خانواده اش یزد یا شاید سمنان و ما با او نرفتیم. رفت تعطیلاتش را جایی به جز تهران بگذراند و ما با او نبودیم. دوازدهم فروردین شد. سیامک برای آنکه سیزده بدر را در شهر خودش باشد با خانواده اش برگشت تهران و ما منتظرش نبودیم. پدرش رانندگی می کرد، سیامک کنار دستش خوابیده بود، پلیس ماشینشان را نگه داشت، پدرش پشت یک تریلی ایستاد، باید مدارکش را به پلیس نشان می داد، راننده یک کامیون پشت فرمان خوابش برد، از پشت زد به ماشین آنها، ماشینشان بین کامیون و تریلی له شد، سیامک در خواب له شد، سیامک در خواب مُرد.

آن روز، آن روزی که هنوز چند روز به عید ۱۳۷۹ مانده بود، شد یکی از حسرتهای بزرگ زندگی ام. من ماندم و حسرت آن بغل محکم و روبوسی پر سر و صدا. دیر فهمیدم که هیچکس نمی تواند همیشگی باشد. به حضور هیچکس نمی توان عادت کرد. هیچ کس را نباید همیشه ته لیست گذاشت. آن روز برای چند لحظه پنهان شدیم، قایم شدیم، گم شدیم، نامرئی شدیم، نیست شدیم و نمی دانستیم که ممکن است چند روز بعد سیامک برای همیشه پنهان شود، قایم شود، گم شود، نامرئی شود، نیست شود.

منبع

گاهی اوقات تو زندگی به حدی تلاش می کنیم تا شرایطی بهتر رو رقم بزنیم اما بعد مدت زمانی، می فهمیم که فقط حمالی بودیم برای دیگران و زمان رو به راحتی از دست دادیم!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 0
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

روزهای محبوب

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

روزهای محبوب

در تاپیک ها، اگر سوال يا نظر خاصي نداريد لطفا فقط از دکمه می پسندم و ... استفاده کنيد. نظراتي مانند مرسی، خوب بود، ممنون و ... شامل اسپم هستند و باعث کاهش کيفيت پست ها مي شوند.

بالا آوردن تاپیک ها و پست ها قبل از 48 ساعت ممنوع است و موجب حذف آنها خواهد شد.

لطفا به جای بروز کردن تاپیک های قدیمی در نظر شروع یک تاپیک جدید باشید مگر این که لازم به بروزرسانی تاپیک مربوطه باشد.

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفا قبل از عضویت و همکاری با ما قوانین را مطالعه کنید.